عشق رسوایی محض است که حاشا نشود
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
عشق یعنی این که بدانی مادری 31 سال هر وقت که پا بیرون از خانه میگذاشت ،کلید درب خانه را به مغازه دار محل می سپرد که مبادا پسرش از جبهه برگردد و پشت در بماند.
عشق یَعنی این کِه بِدانی، مادرِ بهروز، 31 سال است که لب به کوفته تبریزی نزده!
چون که بهروزِ 18 ساله اش قبل از اینکه سال 61 در روستای مَندَلی ِعراق مفقود شود، عاشِقِ کوفته تبریزی بوده و مادر هر وقت این غذا را می بیند...
عشق یعنی 31 سال هر سال سومار رفتن و با دستان خودت به دنبال جگرگوشه ت گشتن
عشق یعنی 31 سال هر هفته به معراج سر زدن و سراغ یوسفت را گرفتن
عشق یعنی صبر ، صبر ، صبر ..
سلام مادر.
اولین بار که گریه هایتان را دیدیم در راه بازگشت از شلمچه بود. دعایم این بود کاش می شد یوسف گم گشته ات برگردد. کاش می شد داماد بی نشانت برگردد. اما او بود و شما گرد جهان به دنبال او.
شاید دلش دلبری می خواست.
اما من می گویم بهروز خودش،خودش را از ما پنهان کرده بود.
شاید می دانست روزی به او افراطی خواهند گفت، روزی بی سواد، روزی...
مادر جان خدا را شکر که یوسفت برگشت!چشمت روشن.
حالا شمایی و یوسفت و31 سال حرف نزده.
اما حالا که شما به یوسف گم گشته ات رسیده ای، مادر؛ دعایی کن تا ماهم یوسف مان را پیدا کنیم که سال هاست ماهم گرد جهان می گردیم اما غافل از آنکه او بدنبال ماست....
دیر اگر راه بیفتیم ، به یوسف نرسیم .. سرِ بازار که او منتظر ما نشود !
برگرفته از وبلاگ http://montazer-kochak.persianblog.ir/